ابوالفضل پسر ناز بابا احمدابوالفضل پسر ناز بابا احمد، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

از کودکی تا بزرگسالی ابوالفضل

بدون عنوان

سلام پسر قشنگم  نزدیک دوسالو نیمه که هیچی برات ننوشتم مامانی ،توی اولین نوشته هام برات نوشته بودم شاید یه روز این مطالب و بخونی که دیگه پیشت نباشم ،الان من وتوهزارکیلومترازهم دوریم عزیزدلم  مامان قشنگم انشالله هرجاکه هستی سلامت وپیروز باشی ومنم غیر ازراحتی شماهاچیزی ازخدانخواستم ونمیخوام ،بااون همه تنهایی وخستگی من تواون شهرغریب میدونستم یه روز ازاینکه این همه تنهاهستم وپشتیبانی ندارم ،طاقتم تموم میشه  میدونی مامانی نمیدونم کی میتونی درک کنی که آدم توی جمع باشه وتنهاباشه یعنی چی ؟الان که دارم برات مطلب میزارم سال جدیدی روشروع کردم ولی بازهم تنها،بدون تو ،بدون آبجی ،بدون بابایی جعفر ،ازتموم دنیا فقط تو،آبجی ،برام موندین ا...
4 فروردين 1396

سلام سلام مااومدیم با کلی عکس

ابوالفضلم مامان گلم بزار ازاون  اول برات بنویسم ما از بابایی جعفراینا دوربودیم حدود یک ماه قبل از به دنیا اومدن تو رفتیم مشهد به مامانی وبابایی خیلی زحمت دادیم به دنیا اومدن تو خیلی برا همه اضطراب ودلهره داشت میدونی تو بارداریم قند خونم به شدت بالا رفت خیلی وضعیتم حادشده بود خیلی شبها رو تاصبح نشسته میخوابیدم خلاصه سخت والبته شیرین گذشت یه روزعصر توی خیابون امام رضا نزدیک حرم توی بیمارستان موسی بن جعفر به لطف خداو کمک دکتر حقی تو به دنیا اومی و به تمام دلواپسی ها پایان دادی خیلی خوش اومدی پسرنازم  آرام بخوان چون آهسته نوشتم بی پروابخوان چون ازخود نوشتم نزد کسی نخوان چون تنها نوشتم وازدل بخوان چون بادل نوشتم خیلی دوستت دارم ابوال...
13 اسفند 1392

سلام سلام مااومدیم با کلی عکس

  سلام ابوالفضلم دوسه روز بود که نتونستم چیزی برات بنویسم. اماامروزمیخوام عکس تو رو بادایی جونت که بهش میگی داداشی بزارم عزیز دلم. تا دایی جونهم سورپرایز شه. تو ودایی جون هم خیلی به هم شبی هستین .هم خیلی به هم وابسته . دایی جون خیلی دوستت داره.ولی حیف که ازش دوری. این دایی جون محمد    ...
13 اسفند 1392

بدون عنوان

        اولین روزی که کیف مدرسه روانداختی رو شونت امیدوارمرسیدن به مدارج عالیتو مامان باشه و ببینه قربونت برم ...
11 اسفند 1392

خاطرات به دنیا امذن ابوالفضل

پسرنازم سلام شاید روزی که این مطالبو بخونی من نباشم پیشت .خیلی واسه اومدنت انتظار کشیدم .روزی که فهمیدم نبضی تو وجودم به تپش دراومده هر روز باهات حرف زدم. تا رسید روزی که صدای گریه تو روشنیدم. نمی دونستم اشک شوق بریزم یا اشک درد.اومدی و روزها و روزها بزرگتر شدی. همه تنهایهامو با تو پر می کردم وقتی که بابات نبود.اخه میدونی تا قبل از این که توبیای بابات همه وجود من بود و هست.تقریبا تمام تنهای هامو پر کرده بود جای خالی بابام و مامانمو خواهر و برادرم.بابات خیلی خوبه همیشه قدرشو بدون.همیشه از خدامیخوم ما رو برا هم نگه داره.کم کم بزرگ شدی . حالا عکساتو میزارم تا ببینی چه قدر بودی و چه قدر شدی     اینجاحدود 2 سال ونیمت بود حرم...
11 اسفند 1392

عکس های ابوالفضل

سلام به همه دوستای گلم منم به خانواده نی نی وبلاگ پیوستم خوشحال میشمدوستای خوبی پیدا کنم میخوام ثبت خاطرات پسرم رو داشته باشم  ...
11 اسفند 1392
1